سزای کسی که با خر طرف شود...
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گل های کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می خورد .
زنبور بیچاره که خود را بین دندان های خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند، او نیز از لای دندان هایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید:
«زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است. باید او را بکشم.»
ملکه
زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او
بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور
شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندان های خر مجبور به نیش زدن زبانش
شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را
می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید:
«شما بفرمایید! من این زنبور را مجازات می کنم.»
خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که:
«نه خیر ،این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.»
ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید:
« قربان! من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟»
ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید:
«می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است!»
(؟)